شنبه ۱۵ اردیبهشت ۰۳

كوچــي زاا

اينجا از خود نوشته هايم را مينويسم!

روي بــوم سـفيــــــــــد

اينــــا هم رنـــــــــــگ روغنــام :)             

 

 

 


بذا يه بارم ما مسخرشو در بياريم :)

خب به اين چالش دعوت شدم براي دومين بار ! ولي چون "مهتاب جان" خيلي رفيق شفيقيه، و همچنين چون اين چالش دومين چالشِ اين مدليه و اولين چالشم قبل از خوردن مطالبِ جانم به دست بلاگفا بود، اين بشود به جاي پروفايل نصفه عَم !

اگر نوشيدني بودم ... آب پرتقال (^_^)

اگر ميوه بودم ... گيلاس (^_^)

اگر هوا بودم ... خنك (^_^)

اگر رنگ بودم ... قرمز (^_^)

اگر فعل بودم ... رقصيدن (^_^)

اگر كتاب بودم ... چارلي و كارخانه ي شكلات سازي (^_^)

اگر ساز بودم ... پيانو (^_^)

اگر بازي بودم ... واليبال (^_^)

اگر هنر بودم ... موسيقي (^_^)

اگر خواننده بودم ... آشوان (^_^)

اگر گناه بودم ... مَردُم آزاري (^_^)

اگر حيوون بودم ... سنجاب (^_^)

اگر شهر بودم ... چالوس (^_^)

اگر آشپز بودم ... سيب زميني سرخ ميكنم ! آب رو هم خوب ميپذم براي چايي ! (^_^)

 

+ خب خب خب هولم نكنيد ! نوبت به همتون ميرسه -__-


جواهر زندگي

 

"خواهــر"

وقتي نقطه اش پايين مي افتد

ميشود "جواهــر"

 

* پ.ن: سرما هم گرماي دلمان را كم نكرد.

** پ.ن: روز هايم اين روزها چه آسان ميگذرد. موسيقي ام صداي نفس هاي شماست.

*** پ.ن: تير نودُ چار _ سلانسر


تلخ مثل شكلات نود درصدي

آقا من مي آيم يك حقيقت را رو ميكنم برايتان. ديگر ريط آن با آدم هاي دور و بر با شما.

شترمرغ را كه ميشناسيد. خب؟ چشمش هشتاد گرم و مغزش سه گرم است.

"پايان"


"ظريف" !

"غم تو دلم فراوونه/ نميدونم كجا بريزم؟" يا "ميخوام مطمئن شم تمام دنيا بدونن چقد من غمگين و تنهام"

ديده ايد بعضي ها با اصرار شديدي ميخواهند بگويند من بسيار غمگينم و اصلا آنقدر كه من غم دارم، خود غم، غم ندارد؟

ديده شده اين افراد بعضا از عمد خودشان را به گريه مي اندازند. بعد از فوت مرتضي پاشايي، دو دختر در حال مكالمه بودند و در گوشي فيلمهايي از آن مرحوم را ميديدند. يكي به آن ديگري مي گفت "يه فيلم ديگه هم بود، ديگه خيلي گريه دار بود، دانلود نكردم." ديگري جواب داد " چرا ديوونه؟ دانلود ميكردي يكم گريه كنيم." بله !

يك سري ديگر هم هستند، به محض آنكه اتفاق خوبي ميفتد مي آيند نيمه خالي ليوان را ميبينند. بعد سالها يارو مي رود زحمت ميكشد و با خيل عظيمي از كشور ها مذاكره ميكند و همين كه به نتيجه ميرسد؛ جميعت سريعا تقسيم مي شوند. يك دسته خوشحال و خندان و دسته ي ديگر مشغول سخراني هاي نظير "خاك بر سرتون. بازم گولتون زدن. نميفهمين چه بلايي سرتون مياد"

در كل ميخواهم بگويم همه چيز دو جنبه دارد. بستگي دارد چگونه نگاهشان كنيد. دلايل شاد بودن كم نيستند. آدم بايد آدم شادي باشد. دلايل غم هم كم نيستند، آدم بايد آدم مبارزي باشد. و خلاصه آنكه آدم بايد آدم باشد. و يك مشت كليشه هاي اين چنيني.

اما ما خوشحاليم. و اميدواريم همگي خوشحال باشيد.


سِكسِكه "هععع"

سِكسِكه خــــــــ ـــــر است :|

 

يه نيم ساعتي ميشه "هع" هي دارم عذاب ميكشم "هع" :/

 تا يه كلمه حرف ميزنم "هع"، هنوز تموم نشده "هع"، يهو ميگم: "هع" !!

  و موجب خنده ي همه ميشم "هع"  :|


مني ك دو خواهرم را گم كرده ام !

تمام شور و شوقم براي داشتن اوست. براي كسي كه تمام وقتش را صرف حرف زدن و نصيحت كردن من ميگذارد با اينكه ميداند گوش هاي من دروازه اي بيش نيستند !

براي كسي كه در همه چيز با من است. قدم زدن با او برايم از همه چيز با ارزش تر است.

اينكه با همديگر آهنگي را بلند بلند بخوانيم و فرياد بزنيم و باعث آزار همسايه ها شويم !

اينكه برويم خريد و من فقط به سليقه ي او اهميت دهم و بگويم هر چه كه تو بگويي  !

اينكه همه بگويند كه او خوشگل تر از من است و من فقد فقد حسودي ام شود به تو  ! ولي با اين حسادت ها, دوس دارم كه فقط تو دركنارم باشي ولي مدتي ست كه هيچ آهنگي را نخوانديم حتآ به همراه آن حركاتِ موزونِ معروفمان ...

و چند وقتيست نصيحت هايت را نشنيده ام كه بگويي "شيطوني نكنيا  ! تو باهمه فرق ميكني  !" 

خب قبولت دارم ! راست هم ميگويي ! من تا وقتي كه تو را دارم با همه فرق ميكنم و شايد از خيلي ها خوشبخت تر هم باشم  !

هميشه برايم خواهر داشتن افتخار بود!  ولي دوري از خواهر برايم كم تر از درد نيس!

كاش ميشد دوباره پيشم بودي... دوباره مينشستيم و ساعت ها بدون چشم برداشتن از هم حرف ميزديم تا جايي ك ديگر كلمه ها را كم بياوريم و بگويم "خب ديگه چ خبر" !!

ميداني حرف هايم تلنبار شده است در دل ؟ خب من هم ترسم از همين است ! ميترسم ناگهان بتركد و همه از دلم باخبر شوند ...

پ.ن:الناز دانشگاس و من با تنهايي رفيق شده ام ولي تنهايي ن حتي خواهر, بلكه رفيق خوبي هم نتوانست باشد :(


تتلويِ چندين ساله

سرگرمي هــآيِ دورانِ كودكيِ مــآ، در زمــآني كه همه خواب بودند و مــآ بيكــآر بوديم و حق شلوغ كردن و (خاله بازي و قائم باشك و اين حرفا را) نداشتيم، بازيِ "يه نقطه دو نقطه" گويا ما را از مگس گيري نجات ميداد !

/كليك لدفـــا/

پ.ن: دست نوشته ي دختر عمو ! رديف چها را ببينيد ! نوشتن اسم "تتلو" نهايتِ تعجب را در من برانگيخت !! من در آن زمــآن شايد هشت ســآل بيشتر نداشتم و دختر عمو جــآن احتمالا يازده ســآله بودند >_

لقمه كپكي -_-

به طورِ خععلي ناگهــآني، در حالي كه كيفم را كالبد شكــآفي ميكردم، اين نمونه را يافتم !

نمونه يِ كپك زده از لقمه ام كه مادرمــآن بعنوانِ آذوقه اي در مدرسه، برايمــآن تهيه فرماييده بود ولي مــآ نخورديمش و آن هم همــآنجا مانده بود و طيِ روزهــآ رنگش عوض شده بود !!!

از پلاستيك كه در آوردمش، چشمتــآن روزِ بد نبيند ولي يك بويِ افتضاحي ميداد !! :/

مثلِ اينكه در عوضِ من كپك هــآ لقمه را نوشِ جــآن كرده اند !


ميشود سَرَت جيغغغ بزنم ؟

يك سال تمــآم منتظرِ بلندترين شبِ عمرت بــآشي كِ ببيني اين بــآر جنــآب حــآفظ چه برايت پيش بيني كرده.

ولي ضدِ حــآل ميخوري وقتي با تمــآمِ ذوق و شوق نـيّـت ميكني و فــآلت را ميدهي دستِ بزرگِ مجلس تـآ برايت بخواند ولي بعد از كمي تفكـــر ميفهمي كِ فـآلت دقيقـَـن همــآنِ فـآلِ سـآلِ گذشته است و تو همــآن جـآ غرغر هايت را سر ميدهي كِ "يني چي آخه ؟! يني از پارسال تا حالا حافظ هيچ تغييري در من نديده ؟!"

و النــآز جــآن هــآر هــآر برايمـآن بخندد !

 حافظ دوباره نصيحت هايش را شروع كرد و برايِ دومين سال به من تذكر داد ك به راز و نياز بپردازم !!

حافظ هم حتي ميداند ك من به "يه گوش در يه گو دروازه" مشهورم !!

ميشود يه خواهشِ در گوشي داشته باشم ؟! ميشود سال ديگر چ من به حرف هايت گوش كرده باشم و چ نكرده باشم، به يك موضوعِ ديگري گير بدهي -_-