# محدثه نميداند كله اش را به كدام ديوار بكوباند؛ اميدش را نسبت به خودش از دست داده و احتمالن نفرت از مرد ها را كنار گذاشته و ميخواهد دكتر مهندسي پيدا كند! ولي در راه مخ زني كنترلش را از دست ميدهد و لگد به بختش ميزند!
# ترمه روان شناسي ميخواند و ميخواهد ادامه تحصيل بدهد! حالا شايد بعدن به ازدواج فكر كند! اصرار نكنيد شوهر دوست ندارد!
# مائده هنر خوانده و استاد پيانو يا شايد عكاس شده است. ازدواج كرده و ديگر به محمد موسوي فكر نميكند!
# نگار پاسخش به فكر كردن درباره ي آرزوهايش: اوووو كي ميره اين همه راهو! نگار موفق به كسب تخصص دستگاه گوارش شده است و فرار از مذكر ها را كنار گذاشته و احتمالن عاقايشان هم همكارشان هستند كه به كلاس خانوادگيشان بخورد! نگار همرنگ جماعت ما چادر مشكي به سر ميكند! ننه اش دوست دارد!
# بيدار مادر دو فرزند شده است و سرش كلي شلوغ شده است! كهنه ميشورد! غذا درست ميكند و ميبرد براي عاقايش! فرزندان را ميبرد پارك و خلاصه يك پارچه خانومه واس خودش!
# اچ يك بدن ساز و قهرمان زيبايي اندام شده است ك در كنارش هم در يكي از بازار هاي اصفهان كاسبي ميكند و من ميگويم كه يك كاسب آينده نگر است كه بلد است چگونه آينده ي خود را تَرگُل وَر گُل كند!
#خودم: خوشبختانه من را به تخت بستند و بعد از چند سال اعتيادم به نت و موبايل را ترك كردم.
_من كوچي زا هستم! دو ساله پاكم!
+سلام كوچي زااااا !
حالا ميتوانم با خيال راحت به مريض هايم برسم :))
- ۳ بازديد
- ۰ نظر