هنوز روي نيمكت چوبي نشسته ام و منتظرم ... منتظر اينكه تو بيايي با خيل عظيمي از بچه هايي كه بيست سال پيش ديده بودمشان ... درست توي همان كلاسي كه آخر راهرو بود و دستگيره نداشت و همان دستگيره بود كه تا يك سال سوژه شده بود!
تمام شد
و من پير شدم
درست يادم مي آيد آن روزي را كه ميگفتم حالا حالا ها مانده تا آن روز! ولي ديدي؟ ديدي چه زود روز قرارمان فرا رسيد؟ من يادم مانده بود ولي آن مدرسه ديگر همان مدرسه نبود!
پ.ن: دو سال پيش بود و گفتي بيست سال ديگر همينجا، همين مدرسه، همين كلاس، باشد وعده ي اولين ملاقات سي نفريمان بعد از بيست سال! و ما همه نامه نوشتيم و تو قول دادي نامه ها دست نخورده بمانند تا همان تاريخ و هر كسي به دست خط خودش بخندد!
جناب! تو معلم نمونه اي بودي و هستي!
+كامنت هاي پست پايين به لطف كسالت بلاگفا به يك سوم كامنت ها تبديل شد!
+بماند كه چقد از اين وضعيت و مسخره گير آوردنمان توسط بلاگفا بدم مي آيد :|
+هنوز هم كسي هس كه اينجا وبلاگ منو بخونه يا همتون كوچ كردين ؟ اگه نيستين بگين ديگه به نوشتن توي وبلاگ ادامه ندم و نوشته هامو بين خودم نگه دارم ! :)
- ۳ بازديد
- ۰ نظر