شنبه ۲۹ اردیبهشت ۰۳

بستي هايي كه نخورده ماند

اينجا از خود نوشته هايم را مينويسم!

بستي هايي كه نخورده ماند

آدم زميني ها توانستند خوشحال باشند و خوشحال باشند و خوشحال باشند ! و اين خوشيِ نامحدود را با جنگولك بازي هاي جلف و زننده و از مُد افتاده نمايش دهند.

حتي ميتوانم جلف بازي هايِ خوشيمان را چند بار تاكيد كنم تا خوب جا بيفتد !

و اين تاكيدم را هم ميچسبانم به آن جمله ي قبلي: و باز تاكيد ميكنم كه من سيزده سالُ اَندي سن دارم و هيجانــاتمان مناسب سنين بالايِ چهارده سالُ اَندي بود !

گويا اين را هم ميتوانم بگويم كه به قولِ بعضي ها فقط به بهانه ي ما ته تغاري ها اين پروسه انجام شد !

و اين مورد هم از قلم نيفتد كه بليط هايِ مجانيِ مان را كه قورت داديم، هيچ ! چند بليط مجاني سر راهي هم پيدا كرديم !

پ.ن: من و اين پروسه ي يك روزه ي رويايي قهرمانانه با زاغولك ! مدادرنگي ! الناز، پروسه ي خنده با طعم وحشت، خنده با طعم ترديد، خنده با طعم كوفتگي، خنده با طعم ضعف، خنده با طعم رهايي و خنده با طعم خنننننننده


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد